اینجا هیچ چیز طبیعی نیست  

ژانر : وحشت و تخیلی 

پارت: دهم  پایان فصل اول 

نویسنده: امیرحسین

این قسمت: به جمع ما خوش اومدی!

 

دستشو گذاشت رو شونمو گفت: هی دختر جون! تو هنوز اونقدری قدرت نداری که بتونی به راحتی با ذهن خودت منتقل شی در ضمن من یه آدم معمولی ام محض اطلاع شما!

 

گفتم: خب با این حساب چطور می خوایم از این بیمارستان بریم بیرون؟

رفت سمت پنجره ایستاد و به پایین خیره شد گفت طبقه ۱۴ هستیم خیلی بلنده.چندتا لباس پرستار پرت کرد روم و گفت بپوش سریع ، زود باش!

داشتم لباسو می پوشیدم اسم روی روپوش توجه منو جلب کرد نوشته بود دکتر ماریا گرینتون اونو چند ساعت پیش دیدم اومده بود آزمایش بگیره!

با عصبانیت گفتم چه بلایی سر صاحب این لباس آوردی نکنه کشتیش؟

لبخند مسخره ای زد و گفت: بی خیال اون نمرده! فقط بی هوشه همین.

با خودم گفتم: چه راحتم داره میگه انگار ماهی گرفته فقط بی هوشه همین!!!

ماسکو زدم به دهنم و گفتم بریم!

 

از اتاق خارج شدیم استرس داشتم داشتیم کمد چرخ دار رو هل می دادیم که روش وسیله های پانسمان و بود که یهو یکی از دکترا صدام کرد!

خانم‌ !

وقتی برگشتم دستشو زد به سنجاق سینه ام و گفت اوه معذرت می خوام اسم تون رو نمی دونستم خانم گرینتون حال مریض چطور بود؟

دست و پامو گم‌ کردم‌ نگاهی به ربکا کردم و سریع و گفتم خوابش برده بهش آرام بخش تزریق کردم آخه اضطراب داشت

دکتر گفت خوبه ممنون و به راهش ادامه داد.

با خودم گفتم لعنتی باورم نمیشه الان دروغ گفتم سوار آسانسور شدیم.

 

ربکا  طبقه پارکینگ رو زد ودستمالی سفید از جیبش با یه شیشه سیاه رنگ که داخلش چیزی مثل آب بود در آورد مایع رو روی دستمال ریخت و گفت: 

می خوام واسه اینکه خیالت رو راحت کنم بگم ، همه ی این قتل هایی که انجام شد کار خود دولته چون همه ی اون آدما مثل تو می تونستن به یه بعد دیگه برن اونا تازه فهمیدن تو هم جزو اونایی و می خوان ازت استفاده کنن و بعد مثل بقیه بکشنت!

سریع گفتم: یعنی چی بیشتر توضیح بده چرا از بقیه استفاده نکردن؟

گفت: چون تو خاص تر هستی! تو می تونی با جسمت به یه بعد دیگه بری.  نمی تونم همه چیزو اینجا بگم ولی به محض اینکه پیش تیم رسیدیم همه چی رو بهت میگم الان مجبورم بی هوشت کنم!

چی؟ نه نه!!

دستمالو گذاشت رو بینی ام.سوزش رو توی پره های بینی ام حس کردم و کمکم چشماش تار و نهایت تیره شد!


مجله ترس و دلهره رو ,گفتم ,  ,تو ,یه ,بی ,و گفت ,و به ,بی هوشه ,فقط بی ,کردم ومنبع

داستان ترسناک واقعی شماره 6

داستان واقعی ترسناک شماره 5

داستان ترسناک واقعی شماره 4

رمان ترسناک،هیجانی و شیطانی«آیریس» قسمت 12

رمان ترسناک،هیجانی و شیطانی «آیریس» قسمت 11

داستان ترسناک واقعی شماره 2

داستان ترسناک واقعی شماره یک

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه اینترنتی rama فلزیاب چیست 09196638253 yektafaraz خريد ساعت مچی سواچ ارزان فیک نقره اي 2019 ثبت برند نگاه به زیبایی یا هو... دنیای طراحی گرافیک سینا اجناس فوق العاده