این داستان: راز هتل . اتاق0
ملانیا چشمانش را به زمین دوخته بود جرئت نگاه کردن به چشمان اجساد سلاخی شده از سقف را نداشت.و مستقیم جلو می رفت به یک در رسید دری قهوه ای رنگ چوبی کهنه که دستگیره ای نداشت انگار باید آن را هل می داداما می ترسیدمی ترسید بار دیگر با چیزی غیر طبیعی روبرو شود در را فشار داد با صدای جر جر باز شد یه کلید کنار در بود آن را فشار داد و لامپ قدیمی زرد رنگ اتاق روشن شد اتاق عجیبی بود پر از پرونده با کاغذ دیواری قرمز رنگ.
در را بست کنار قفسه ی پرونده ها روی صندلی چرمی کهنه نشست یکی از پرونده ها را با پوشه ای سیاه رنگ برداشت روی جلدش نوشته بود:
12.3.1975
آن را باز کرد همان صفحه ی اول تصویر یک مرد روی آن نقش بسته بود به همراه یک زن عکس بسیار قدیمی بود انگار موسسان این هتل بودندادوارد و لورا فالندبا اشتیاق صفحه ی بعدی را باز کرد روی صفحه نوشته بود: کتابچه راهنما
ملانیا هنوز گیج بود مدام صفحات را باز می کرد تا اینکه چشمش به یک تیتر درشت خورد
ما نمی خواستیم اینطوری شود ولی اگر با آن روبرو شدید از صلیب هورا استفاده کنید.
ملانیا با خود می گفت؟؟با کی روبرو شیم؟ هورا چیه؟؟زیر تیتر را خواند
متن صفحهاتاق ,هتل ,ادوارد ,ی ,سوزان ,ملانیا ,می کرد ,در را ,را باز ,اتاقی که ,نوشته بودمنبع
رمان ترسناک،هیجانی و شیطانی«آیریس» قسمت 12