صدای خدمتکار ها ملانیا را لرزاند آن ها پشت در سردخانه بودند و در مورد دریچه افتاده شده حرف می زدند.ملانیا هراسان چراغ اتاق را خاموش کرد و در اتاق را چفت کرد و داخل اتاق ماند ناگهان متوجه شب رنگ هایی شد که روی دیوار هستندروی دیوار شب رنگ هایی نصب شده بودند که در تاریکی نور می دادند روی دیوار یک فلش کشیده شده بود به سمت تابلوتابلو آرم هتل بود به سمت آن رفت و تابلو را آرام برداشت اما چیزی پشت آن نبود ناگهان متوجه شد داخل آرم هتل چیزی نوشته شده بود:

زیر میز تلفن را بردار و شماره3666 را بگیرسریع به زیر میز  خم شد و تلفن کهنه قدیمی را دید که رویش را خاکستر گرفته تلفن را برداشت و شماره را گرفت طولی نگذشت صدای بوق آمدو گوشی را برداشت کسی گوشی را برداشت ملانیا حرف نمی زد فقط منتظر بود صدایی بشنوداما هنوز خبری از صدا نبود و فقط خش خش می کرد ملانیا طاقت نداشت سکوتش را شکست و گفت الو.

پاسخ سریع و قاطع بود: سلام

ملانیا با صدایی آرام و ضعیف گفت: تو کی هستی؟ 

_از قفسه چهارم کمد کناریت کلید رو بردار و کمد رو بکش کنار درو باز کن بیا پایین‌‌

 

ملانیا تلفن را سریع قطع کرد.صدای خدمتکار ها نزدیک تر شده بود داشتند با لگد قفل در سردخانه را باز می کردند زیرا ملانیا آن را از پشت بسته بود.

سریع قفسه را کنار کشید و بلند شد و کلید نقره ای رنگ را برداشت باورش نمی شد این یک در واقعی باشد سریع کلید را انداخت و آن را باز کرد با باز کردن آن موج ترس و سرمای خاصی بر بدنش خوابید حتی سرد تر از هوای سردخانهناگهان چشمش به عدد روی در افتاد عدد0

ترس بر او رخنه کرد این همان اتاق است همان اتاقی که ادوارد و سوزان بخاطر آن موجود خودکشی کردند اما اتاق نمایان نبود پله ای مارپیچ به پایین می رفت فضا تاریکی محض بود حتی پا گذاشتن به آن ور چارچوب در جرئت می خواست

در شکسته شد خدمتکار ها داخل شدند ملانیا ترسیده بود تا دقایقی دیگر آنها وارد این اتاق هم خواهند شدملانیا نمی توانست وارد اتاق شود سریع به زیر میز رفت و پنهان شد

 

در اتاق باز شد.خدمتکار ها هراسان داخل شدند از صدایشان معلوم بود ۵ نفر هستند که یکی از آنها مرد است ،  آنها می گفتند: حتما رفته اینجا اما اینجا کجاست؟؟

 

خود خدمتکار ها نمی دانستند آن اتاق کجاست؟! مرد گفت من میرم داخل دوتاتون هم با من بیاین دختره رو بگیریمش  شما دوتا هم برین رئیسو صدا کنین آنها داخل شدند

آن دو زن دیگر هم هراسان از سردخانه خارج شدند تا رئیس هتل را خبر کنند‌

۳ دقیقه نگذشت که صدای فریاد از زیر زمین اتاق0 بلند شد جیغ می کشیدند و درخواست کمک می کردند.ملانیا می دانست آن پایین یک شیطان نهفته است و آن مردی که پشت تلفن او را تشویق به باز کرد تلفن کرده بود خود آن شیطان بودسریع بلند شد و در رابست اما نمی توانست قفل کند وجدانش اجازه نمی داد. اما ناگهان به خود گفت : حقشونه عاقبت شیطان پرستی همینه باید بمیرن.در را قفل کرد و از اتاق خارج شد و با صحنه ای فوق العاده وحشتناک روبرو شد تمامی اجساد سلاخی شده به ملانیا نگاه می کردند و لبخند می زدند چشمانشان را سفیدی گرفته بود خنده ها شیطانی و با دندان های خونی همراه بود ملانیا جیغی کشید و ناگهان اجساد شروع به تقلا برای پایین افتادن کردند.صدای فریاد ها قطع شده بود آنها مرده بودندملانیا بی درنگ از سردخانه خارج شد  و به سالن فرار کرد که ناگهان رئیس و آن دو خدمتکار به آن برخوردند رئیس گفت: بگیرینش. ملانیا فریاد کشید آشغالا ولم کنید پشت سر منن.دست از این کثافت بازیاتون بردارین الان هممون می میریم

صدای دویدن اجساد به گوش می رسید ملانیا تنه ای زد و شروع به دویدن کرد.‌

از دریچه های هوا صدای نعره ی وحشتناک یک موجود به گوش می رسید


مجله ترس و دلهره ملانیا ,اتاق ,ها ,سریع ,صدای ,داخل ,خدمتکار ها ,شده بود ,شد و ,را برداشت ,کرد ومنبع

داستان ترسناک واقعی شماره 6

داستان واقعی ترسناک شماره 5

داستان ترسناک واقعی شماره 4

رمان ترسناک،هیجانی و شیطانی«آیریس» قسمت 12

رمان ترسناک،هیجانی و شیطانی «آیریس» قسمت 11

داستان ترسناک واقعی شماره 2

داستان ترسناک واقعی شماره یک

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

گروه تولید محتوای الکترونیکی کتاب های آموزشی مدارس و دانشگاه ها:ساسویه نتیجه بهتر در کنکور سراسری بیوتی اسکین amberat پیکنت | دانلود فیلم و سریال topcontent cruzc4bl CaNt اجناس فوق العاده ابر فان درمانگاه بیماریهای نشیمنگاهی